tml> کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرماtext describing the image با هر کسی مانند خودش رفتار کن تا نتیجه کارش را خود ببیند

 

 

می گویند در  روزگاران قدیم؛  پادشاهی که درکشوری حکومت می کرد،خواب وحشتناکی دید؛او برای تعبیر خوابش؛ معبران زیادی را دعوت نمود.وچون هیچکدام نتوانستند خواب پادشاه را درست تعبیر کنند ،آنها را به زندان انداخت.تا اینکه از مرد فقیر ,اما فهمیده ای در محرومترین نقطه کشور برای تعبیر خواب پادشاه دعوت شد. او به زنش گفت که می دانم زندانی میشوم وبر نمی گردم اما چاره ای نیست.

 مرد فقیر نا امید وغمگین وبه اجبار برای تعبیر خواب  سوار بر اسب پیرش شد وبراه افتاد.در بین راه درکنار کلبه ای که پیر مردی جهاندیده در آن بود .ایستاد تا دمی بیاساید.پیرمرد علت  ناراحتیش را پرسید .مرد حکایت را بازگفت . پیرمردتبسمی زد وگفت: این ناراحتی ندارد تعبیر این خواب نزد من است.آن را برایت می گویم به شرط آنکه نیمی از هدایایی که شاه به تو میدهدبه من دهی.مرد گفت:اگر من زندانی نشوم همه را به تو می دهم.القصه مرد به نزد پادشاه رفت وبنا بر قول پیر جهاندیده به وی گفت که:شما خواب روباه دیده ای ؛یعنی زمان حقه بازی ودروغ گویی است .بایستی با افراد بدین صورت رفتار کرد.شاه این تعبیر را پسندید ومقداری طلا وجواهرات وپول نقد به مرد هدیه داد .مرد در بازگشت از راه خانه ؛از مسیر دیگری رفت تا  مبادا پیرجهاندیده سهمش را بخواهد.چون به خانه رسید ؛همسرش خوشحال از برگشتن شوهر ؛ماجرا  را از وی پرسید .مرد داستان را برایش تعریف کرد.همسر مرد ناراحت شد که چرا سهم پیر جهاندیده را ندادی؟او باعث نجات تو شد. روزگار به مرام یک نفر تا ابد نمی چرخد.اگر چند ماه دیگر شاه دوباره خواب ببیند؟مرد از جواب دادن به همسرش عاجز ماند تا اینکه پس از چند ماه دوباره شاه برای تعبیر خوابی دیگر مرد را احضار کرد.آن مرد با شرمندگی تمام به نزد پیر جهاندیده رفت.پیر پس از التماس های مرد قانع شد وباز شرط دفعۀ قبلی را تکرار کرد؛ مرد هم قول داد که جبران کند .چون به نزد شاه آمد، طبق گفتۀ پیر جهاندیده به وی گفت که شما شمشیر را بخواب دیده ای؛یعنی باید جنگ کرد وبا جنگ امورات را به پیش برد.شاه این تعبیر را پسندید ومقدار بیشتری هدیه به او داد. مرد آهنگ برگشت نمود .در مسیر راه ؛ودر نزدیکی کلبۀ؛دید که پیر مرد  در درب کلبۀ خود نشسته است . مرد بمحض رسیدن به کلبه شمشیرش را از نیام برکشید وبه پیر حمله و او را زخمی نمود .پیر برای حفظ جان به کلبه پناه برد ودرب آن را محکم بست.مرد چون به خانه آمد وماجرا را برای همسرش تعریف کرد ؛همسرش بسیار ناراحت شد.و به او توصیه کرد که به نزد پیر برود ؛هم سهمش رابپردازد وهم از او عذرخواهی کند.امّامرد گوش شنوا نداشت تا اینکه بعداز چند ماه باز دوباره از طرف شاه احضار شد .مرد به نزد پیر  رفت وشروع به گریه وزاری والتماس نمود این بار نیز پیر به وی گفت که:شاه خواب ترازو دیده وبایستی به عدل وداد رفتار کرد .مرد چون به دربار آمد وخواب را تعبیر کرد ؛بازمورد لطف وکرم واقع شد وبیشتر از دوبار قبل هدیه گرفت.در راه بازگشت چون به کلبۀ پیر رسید از اسب خود پیاده شد وتمام جوایز را به پیر داد .پیر مرد جوایز را قبول نکرد وبه مرد گفت که :من برای امتحان تو این شرط را گذاشتم .مرا به مال دنیا حاجتی نیست.امّا باید بگویم که تو نیز شخص فهمیده ای هستی آنگاه که گفتم دروغ وحیله ؛با من دروغ گفتی.زمانی که گفتم جنگ ؛شمشیر از غلاف در آوردی .واینک که من صحبت از عدل نمودم به عدالت رفتار کردی.

نکته : درست است که دین مبین اسلام افراد را به راست گویی وپرهیز از دروغ سفارش کرده. اما بسیاری از افراد ؛برای اینکه به مال ویا منصبی برسند از هر حیله ویا حربه ای استفاده می کنند.لذا این جاست که بنا بر سفارش قرآن و»مکروا ومکروالله و.....«باید راه را براینها بست .

 



موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: با هر کسی مانند خودش رفتار کن تا نتیجه کارش را خود با هر کسی مانند خودش رفتار کن

تاريخ : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | 1:23 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.