tml> کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرماtext describing the image ریبــــــــــــــوار

 

غروبا میون هفته برسر قبر یه خسته

 

یـه برادرمـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

 

بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـربرادر

 

اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدن

 

زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

 

رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

 

 

آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

 

اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

 

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

 

دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

 

تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

 

تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

 

پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

 

تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

 

داغ رفتنـت برادرخط کـشـیـد رو بـودن مـن

 

رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

 

تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

 

منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته وغمناک

 

نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

 

تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

 

نالانوخـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

 

گفت جگر گـوشـه مودادمـش دسـت توای خاک

 

نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

 

شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

 

و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

 

پاکشـیـد از آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

 

این برادرداغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

 

بوسـه زد رو خـاک و دور شد آهسـته و کم کم

 

ولی چندقدم که دورشد دوباره گریه رو سر داد

 

روشو برگردوندو داد زد به خدا نمیری ازیاد......!!!


ارسال توسط:elina

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: به خدا نمیری ازیادم!

تاريخ : پنج شنبه 17 مرداد 1392 | 16:43 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

پنجره

از کنار پنجره نگاه را به بیرون پرتاب میکنم

درختی دراز کش نفس های اخرش،

کودکی تبر در دست

بزها را می چراند

کلاغ سیاهی که از سپیدیش حرف میزد

قناری کوچکم چه خوش باور

همه تن گوش

کتری بی اب صدای جوش میزند

و مادر پیرم دست هایش در خاک کرم خورده گلدان

و دختری به هوای همکلاسی اش!

اجرهای دیوار را میشمارد

و برادرم کتاب فارسی در دست
به جنگ مرغان میخندد!

و جوانی در وداع با زندگی،

عاشقی که هنوز،که لحظه شیرین بوسه را،

که سالها در انتظار داشت نچشید

عاشقی

به دنبال ترانه ی اشنایی، بهار روزگارش بود

تا که شاید در خزان سرد وجودش بکارد

ولی افسوس...

براستی جهان وارون است

یا این پنجره!

تقدیم به او که به پاس احترامش چشم ها را به شب هدیه داده ایم.
از دفتر اشعار شاعر جوان وبا احساسمان: میثم عزیزی


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: پنجره

تاريخ : چهار شنبه 9 مرداد 1392 | 16:1 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 



ئه ری گیانه که م ؛ ئارامی روحم

له دوری تویه ئاوا په روشم
****
باخه وانه که ی باخی بی به ر خوم

گولم هه ل وه ری باخی بی بون خوم

****

گولی خوه ش بونم بو باخ فری

روحمو سه رگردان جه رگمو بری


****

داخی دوریه که ت جه سه می سوزان

له شوین کو چه که ت بوگم سه رگردان
****
کوچی ناسورت رووی له کام لاوه

فیدای کوچت بم روو که بم لاوه

****
سه رم سه ر گه ردی کوچی نادیارت

دلم به فیدای دله که ی ئیش بارت

****
قه سه م به کوچ وقه سه م به یه زران

هه ر له دلمایی تا وه ختی نه مان

 

مرثیه ای  به زبان کردی از مدیر محترم  وب سایت ئامانج 

برای آشنایی با این بزرگوار ونوشته های عالیش  بر روی شکل زیر کلیک کنید

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: کوچی نادیاری

تاريخ : سه شنبه 8 مرداد 1392 | 19:30 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

 

 

          شده یک سال که رفتی از برِ من 

بیا بنگر تو این چشم ترِ من


به درد آمد دلم از این جدایی

چرا رفتی نباشد باورِ من


دلم یک لحظه از یادت جدا نیست

تو بودی ای برادر یاورِ من

 

 

از دفتر اشعار خانم ستاره حیدری

 


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: شده یک سال

تاريخ : یک شنبه 6 مرداد 1392 | 1:15 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

روزها گذشتند وماهها به سر آمدند، به امید رویتِ روی ماهت با آن لبخندهای همیشگی و در اندیشه باز آمدنت ثانیه های زندگیم؛با آوای غم بی تو رفتند ومردند.

نگاهم هر روز به امید دیدنت کوی وبرزن را مرور میکند . دل من در غم

 هجران تو ای برادرم، چه بگویم، چه کشید.شبها به امید دیدنت سربر بالین

 می گذارم تا شاید تورا نه در عالم که در خواب ببینم  وقصه نا تمام جوانیت

را؛زود بسر آمدن زندگانیت را؛سرودن نابهنگام غزل خداحافظیت را، برایت بازگو نمایم.

افسوس که بعدازتو خواب با چشمان بارانیم قهر نموده وچون سر بر بالین

می نهم کابوس رفتنت تمام وجود بی قرارم را فرا می گیرد.باورم نمی شود که بین من وتو این همه فاصله باشد.

برادرم !امروز خواهرمان آمده بود می گفت به بیست وسوم ماه رمضان نزدیک می شویم. این یعنی سالگرد غروب غم انگیزت در آن بیمارستان  پر ازخاکستر و خالی از باران و....

این یعنی یک سال است که غمی سیاه آسمان قلبم را فرا گرفته و لهیب سوزان دوزخ بر وجودم مستولی گشته وبارش مستمر چشمانم نتوانسته از شعله آتش درونم که در فراق تو زبانه کشیده بکاهد.

 


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: غبار غــــم(بی تو یک سال گذشت)

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 1 مرداد 1392 | 20:35 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

 

دلم تنگ است



دلم تنگ است

دلم دیوانه وار تنگ است

بار دیگر سوار بر رخش رویاهایم،

رهسپار جاده های مه آلود

در پیچاپیچ گذر زمان

همراه با پرستوی تنها،تنها تر از من،

بار دگر اشک حسرت،گونه هایم را می فشارد

صدای تنهای جغد جاده تاریک

در گوشم می نوازد،ساز تنهایی را

رخش رویاهایم چه تند،

سم بر زمین میکوبد

چونان که حتی،

لبهایش از تشنگی ترک بر میدارد

از کنار درختان پیر

نور فانوسکی،

مرا به سوی خویش میکشاند

آری! شاید تو باشی

افسوس تو به مهمانی خدا رفته ای.

افسوس...


تقدیم به نعمت عزیزم(میثم عزیزی)

 


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منمناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: دلم تنگ است

تاريخ : سه شنبه 25 تير 1392 | 11:45 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

 

بیداد رفت لاله‌ی بر باد رفته را


یا رب خزان چه بود بهار شکفته را

 

 

هر لاله‌ای که از دل این خاکدان دمید


نو کرد داغ ماتم یاران رفته را

 

 

جز در صفای اشک دلم وا نمی‌شود


باران به دامن است هوای گرفته را

 

 

وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود


آخر محاق نیست که ماه دو هفته را

 

 

برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب


آورده‌ام به دیده گهرهای سفته را

 

 

ای کاش ناله‌های چو من بلبلی حزین


بیدار کردی آن گل در خاک خفته را

 

 

 

گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست


تب موم سازد آهن و پولاد تفته را

 

 

یارب چه ها به سینه‌ی این خاکدان در است


کس نیست واقف این همه راز نهفته را

 

 

راه عدم نرفت کس از رهروان خاک


چون رفت خواهی این همه راه نرفته را

 

 

لب دوخت هر که را که بدو راز گفت دهر


تا باز نشنود ز کس این راز گفته را

 

 

لعلی نسفت کِلک دُرافشان «شهریار»


در رشته چون کشم دُر و لعل نسفته را

 

 


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: بیداد رفت لاله‌ی بر باد رفته را

تاريخ : شنبه 1 تير 1392 | 15:51 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

چرا عبرت نمی گیریم؟

 

 

یافت مردی گور کن عمری دراز    سایلی گفتش که : چیزی گوی باز

تا چوعمری گورکندی در مغاک    چه عجایب دیـده ای درزیرِخاک؟

گفت:این دیدم عجایب حسب حال     کاین سگِ نفسم همی هفتاد سال

گور کندن دید و یک ساعت نمرد     یک دمم فرمان یک طاعت نبرد

عطــــــــــار در در منطق الطیرش دراین شعر چه زیبا بیان می نماید موعظه مرد گور کن را در جواب شخص طماعی که از گنجهای زیر زمینی از وی سوال می کند.   

براستی چــــــــــــرا ؟ چرا عبرت نمی گیریم؟جوانی که تا دیروز در نزد ما وبا ما بود وبا هزاران آرزو وامید کلبه کوچک زندگیش را بنّا نهاد ،اینک بار سفر را بسته وبرای همیشه ما را ؛ ودنیارا ترک کرده.

اما آیا هیچ به این رفتنها اندیشیده ایم؟ چرا این رفتنها کوچکترین تأثیری در ما ندارند ؟آن هم در مایی که  هم سن وسالمان بالاست وهم جسممان دچار رخوت وسستی وضعف شده است.

ما فکر می کنیم که مرگ تنها وتنها برای دیگران است وهرگز به سراغ ما نمی آید واین است که نه تنها به مرگ بلکه به خدا وخود هم فکر نمی کنیم. واین غفلت وبی خبری از خود وخدای خود باعث گردیده که اموال شخصی جوانی پاک ونورسته را ظالمانه تصاحب کنیم ؛ وبرای بدست آوردن سایر چیزهایی که شاید متعلق به او باشد به هزاران حیله وتزویر وحقه متوسل می شویم.گاهی با التماس سد راه جوانی می شویم که تو بیا وبرای ما چنین بگو وچون آن جوان خام نمی گردد،دست به دامن دهها وکیل و دفتردار  می گردیم وبازراهی پیدا نمی کنیم ازحقه و نیرنگ ودروغ استفاده می کنیم غافل از آنکه خدایی هست و قیامتی وجود دارد واز همه مهمتر که خدا با صادقین است.

واین است که  :کسی که اهل فزون خواهی وزیاده طلبی است ؛هرچند هم که ثروتمند باشد حاضر است برای اندک مالی که به آن طمع کرده خودش را به بدترین حقارتها بکشاند.

زیرا اینان ارزش وبهای خویش را در آن مال اندک می بینند وبراستی هم همین است

اینان نه برای خود بهایی قائلند ونه خدای خویش را ناظر بر اعمال خود می دانند ونه به سؤال وجواب روز قیامت معتقدند. هرچند به ظاهر خدا را بر لب آورند.

حکایت اینان حکایت ملاک طماعی است که چون از اهل روستایی برای خریدن املاکشان شنید که تا هر جا با پای پیاده روی و باز گردی آن املاک را بدون بها به تو می دهیم وچون شب به نزد اهالی برگشت توان ایستادن نداشت بر زمین افتاد ودر حالیکه چشمانش به املاک دور دست کوهپایه خیره مانده بود ؛ جان داد

وخداوند سخن سعـــــــدی چه زیبا گفته:

چشم تنگ مرد دنیا دوست را              یا قناعت پر کند یا خاک گور

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: چرا عبرت نمی گیریم

تاريخ : شنبه 18 خرداد 1392 | 20:34 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

 

امروز دلم گرفته
به اندازه ی تمام غروبهای سرخ وصد البته حزین تابستان دلم گرفته ؛آن غروب  نحسی که قصه رفتن تورا ودرام اشک وآه مرا رقم زد.

امروز وجودم پر از کاشها شده است

کاش : خورشید وجودت که تازه طلوع کرده بود وهنوز سیاهی شب تار زندگیمان را بخوبی روشن ننموده بود به این زودی

غروب نمی کرد وآهنگ رفتن نمی نواخت .

کاش : کشتی عمرت  نابهنگام ودر عنفوان جوانی دچار تلاطم موجهای بیدادگر روزگار نمی گردید؛ واینچنین مارا مات ومبهوت ومقهور غم هجرانت نمی کرد.

کاش وکاش ....وجودم لبریز از این کاشها وحسرت ها گشته است 

 وهنوز غروبت را باور ندارم مگر می شود که تو , تویی که کمتر از 28 بهار از شکوفا شدنت می گذرد دستخوش باد خزان پاییزی گردی وشکوفه های نو رسته گل وجودت به این زودی پر پر گردند.

مگر می شود که دفتر زندگیت که هنوز چند برگی از ان را ورق نزده ای به یکباره بسته گردد .

در هجرانت چشم هایم باران اشک می بارند

می بارند و می بارند
تا این سوی ناچیزی که از ان  مانده است را هم از دست بدهند
و در سیاهی دنیای خود جز نقش روی ماه تو در عالم خیال تصور نکنند
تو چگونه رفتی که در فراق تو دل شکسته ام حتی طاقت آهی را ندارد و من در
غم کوچ ناباورانه ات می سوزم
سینه تنگم مالا مال اندوه تلخ  از دست دادن توست
در میان سینه ام سوزشی احساس میکنم
گویی که قلب محزونم بیش از این طاقت غم فراقت را ندارد ودر میان شعله های سوزان هجرتو بشدت می سوزد وبوی سوختنش مشام  دلشکستگان را می نوازد

خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
بعد از تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتنی نیست
غم نبودنت رامن با که گویم
همه غمها آخر گفتنی نیست

 


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های من
برچسب‌ها: دلتنگی

تاريخ : یک شنبه 5 خرداد 1392 | 1:22 | نویسنده : نبی رحیم زاده |


غروب هجـــــــــــــر
 

غروب هجر تو ویرانه گشتم
ز دنیا و زخود بیگانه گشتم

چو رفتی ای برادر از بر من
من از سوز غمت غمخانه گشتم

بشدخاموش شمع محفل ما
ز داغ درد تو دیوانه گشتم

بسوزم تا قیامت از غم دل
چو مجنون با همه بیگانه گشتم

میان آتش و اشکم شب و روز
چو برگ زرد درین ویرانه گشتم

برادر شمع دل بودی تو رفتی
کنار مرقدت پروانه گشتم

 



برفت نعمت وليکن مرگ او را

ندارم باور و دیوانه گشتتم

نبی , آسمان دیگر ندارد
به کنج خلوتم افسانه گشتم

 


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های من
برچسب‌ها: غروب هجـــــــــــــر

تاريخ : دو شنبه 2 ارديبهشت 1392 | 15:11 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.